سالهاست که پدر داشتن برایم شده یک قاب.
پدر شده یک خاطره که اسمش روی لب مادرم لبخندی کمرنگ می نشاند.
سالهاست که ندارمت پدر
سالهاست که این روزها دلتنگت شدم و گفتند روز اخری که رفتی در خواب من را بوسیدی و رفتی.
سالهاست که این خاطره را چسبانده ام تنگ تمام دلتنگیهایم.
همین محبت قبل رفتنت را برای خودم جایی آن گوشه گوشههای خلوت خودم و خدا و خودت ثبت کرده ام.
هر بار که می گویند پدر، سر به آن خاطره می زنم.
تازه اش می کنم و بارها از مادرم پرسیدم دقیقا برایم بگوید کجای صورتم را بوسیدی و رفتی و نیامدی
رفتی و یک قاب و یک افتخار و یک سنگ قبر با پرچمی سه رنگ بالای اسم شهیدت برایم حکم پدر داشتن را تداعی کرد.
البته بگویم که کنار تمام دلتنگی هایم مدال افتخار فداکاریهایت سینه ام را ستبر و دلم را گرم بودنت می کند.
حتی شده با داشتن یک قاب و یک خاطره
عارفه مرادی
درباره این سایت